eitaa logo
داستانهای آموزنده
19.7هزار دنبال‌کننده
668 عکس
202 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
4.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
موهای زائد❗️نه...مشکل من"نفرتم از آیینه"بود🪞 همیشه فکر میکردم برای از یبن بردن موهای زائدم باید چیزی رو قربانی کنم یا پولمو....یا وقتمو....یا پوستمو تا اینکه یه روز دوستم گفت، {یه چیزیو امتحان کن...! فرق داره} فکر نمیکردم جدی باشه،ولی امتحانش کردم. و برای اولین بار بعد سالها لیزر رفتن نه سوزشی بود نه بویی،نه عجله ایی برای شستشو فقط یه حس خوب،یه حس احترام به بدنم ما تجربه‌مون رو گفتیم،حالا تصمیم با توئه👇 bam30.com/ads/landings/16b82-34ccd bam30.com/ads/landings/16b82-34ccd 🍂%59 تخفیف در جشنواره پاییزه هست!🍂 فرصتش محدوده!از دستش نده!✅
📚سیاست انگلیس در زمان قاجار برای روضه خوان مسجد 📌داستان پندآموز از سیاست سفارت دولت انگلستان برای اختلاف افکندن بین سنی و شیعهدر زمان قاجار؛ در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران؛ مسجد کوچکی وجود داشت. این داستان نقل قول از امام جماعت آن مسجد است: شخص روضه خوانی را دیدم کـه هر روز صبح بـه مسجد می آمد و روضه ایی می خواند و به اهل سنت ناسزا می گفت. و این درحالی بود کـه افراد سفارت عثمانی و تبعه آن کـه اهل سنّت بودند، برای نماز بـه آن مسجد می آمدند. 📌روزی بـه او گفتم : تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار می کنی؟ مگر روضه دیگری بلد نیستی؟! او در پاسخ گفت : بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم کـه روزی پنج ریال بـه من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان. از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را بـه من بدهد. وقتی نشانی داد، فهمیدم کـه بانی یک کاسب مغازه دار اسـت. 📌بـه سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم! شخصی روزی دو تومان بـه من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود. پنج ریال به آن روضه خوان می‌دهم و پانزده ریال را خودم بر می‌دادم! با تعجب باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه (!) معلوم شد کـه از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی؛ با این کیفیت مخصوص، 📌برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی داده می شود کـه پس از طی مراحل و دست بـه دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند. 📚پندآموز به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 🌺امیرالمؤمنین امام علی علیه‌السلام‌: 🚨اَلصَّـدیقُ الصَّدُوقِ مَنْ نَصَحَکَ فی ‌عَیْبِکَ، وَ حَفِظَکَ فی غَیْبِکَ وَ آثَرَکَ عَلی نَفْسِهِ.دوست راستین کسی است که نسبت به عیب هایت نصیحت و خیرخواهی کند و پشت سرت، آبرویت را حفظ کند. و تو را بر خویش مقدّم بدارد و ایثار کند. 📚میزان الحکمة: ج ۵، ص ۳۱۱ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚حکایتی زیبا و آموزنده ✍مردی خانه بزرگی خرید. مدتی نگذشت خانه اش آتش گرفت و سوخت. رفت و خانه دیگری با قرض و زحمت خرید. بعد از مدتی سیلی در شهر برخاست و تمام سیلاب شهر به خانه او ریخت و خانه‌اش فرو ریخت. 🔻مرد را ترس برداشت و سراغ عارف شهر رفت و راز این همه بدبیاری و مصیبت را‌ سوال کرد. ابوسعید ابوالخیر گفت : خودت می‌دانی که اگر این همه مصیبت را آزمایش الهی بدانیم، از توان تو خارج است. و در ثانی آزمایش مخصوص بندگان نیک اوست. 🔻شیخ گفت : تمام این بلاها به خاطر یک لحظه آرزوی بدی است که از دلت گذشت و خوشحالی ثانیه‌ای که بر تو وارد شده است. شیخ گفت: روزی خانه مادرت بودی، از دلت گذشت که، خدایا مادرم پیر شده است و عمر خود را کرده است، کاش می‌مرد و من مال پدرم را زودتر تصاحب می‌کردم. زمانی هم که مادرت از دنیا رفت، 🔻برای لحظه‌ای شاد شدی که می‌توانستی خانه پدری‌ات را بفروشی و خانه بزرگتری بخری ، تمام این بلاها به خاطر این افکار توست. مرد گریست و سر بر سجده گذاشت و گفت: خدایا من فقط فکر عاق شدن کردم، با من چنین کردی اگر عاق می‌شدم چه می‌کردی؟؟!! 📌سر بر سجده گذاشت و توبه کرد. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📌شاه قالی باف 📚حکایت شاه عباس و قصاب آدم خوار 📌قسمت اولشاه عباس اول كه در تاريخ به شاه عباس كبير ملقب شده است عادت داشت با لباس درويشي در شهر جستجو كند و از مشكلات مردمش خبردار شود. او روزي در حين گشت وگذار گذرش به دهي افتاد.در مزرعه دختر چوپاني را ديد كه در حال چراندن گوسفند است. شاه عباس به او نزديك شد و از حال و احوال مردم ده سوال كرد. دختر با ادب و درايت بسيار زيادي با او صحبت نمود و چون ديد كه او درويش است سفره نهار را پيش او باز كرد تا نهار بخورد. شاه عباس كه آنروز از صبح در گشت وگذار بود و بسيار هم گرسنه شده بود 📌تمام نهار دختر چوپان را خورد او وقتي به خود آمد كه در سفره حتي تكه اي نان نمانده بود. او با خجالت به دختر چوپان گفت : من غذاي تو را خوردم تو براي نهار چه خواهي كرد؟ دختر با عزت نفس گفت : درويش نوش جانت من سيرم. شاه عباس از عزت نفس دختر تعجب كرد. او كه هيچ چيز نخورده بود پس چگونه سير بود؟ او فهميد كه دختر به خاطر اينكه او خجالت نكشد اين حرف را مي زند. او آن روز با دختر چوپان بسيار صحبت كرد و از ادب و معرفت او شگفت زده شد. 📌شاه به محض رسيدن به قصر براي دختر چوپان خواستگار فرستاد. شاه منتظر بود كه دختر چوپان با افتخار به قصر او بيايد ولي برخلاف تصور او خواستگاران او دست خالي برگشتند و گفتند كه دختر چوپان خواستگاري شاه را رد كرده است. شاه عباس انتظار هر خبري را داشت غير از اين يكي. او از خواستگاران دختر علت را پرسيد. پيرزني كه براي خواستگاري دختر رفته بود گفت: سر شاه عباس به سلامت ما به خواستگاري آن دختر رفتيم وقتي فهميد تو همان مرد درويش آن روزي بودي كلي خنديد. 📌و گفت من مي دانستم كه آن درويش يك درويش دروغيني بيش نيست چرا كه از ناصيه اش بزرگي مي باريد. ولي نمي توانستم حدس بزنم كه او شاه عباس بزرگ باشد. ما علت آمدنمان را به دختر گفتيم اينبار بيشتر خنديد و گفت شاه عباس چه صنعتي دارد؟ من كه از سوال دختر تعجب كرده بودم گفتم : منظورت چيه؟ شاه عباس شاه ايران است و تمام امور مملكت را با انگشت درايت خود مي چرخاند آن وقت تو مي پرسي او چه صنعتي دارد؟ دختر چنان مي خنديد كه اشك از چشمهايش سرازير شده بود. 📌اين كارهاي كه تو مي گويي صنعت نيست بايد شاه يك صنعت ياد بگيرد تا من زن او شوم والا من زن يك نفر بي كار نمي شوم. وقتي دختر اين را گفت با پررويي ما را بيرون كرد و در را بست. شاه عباس مدتي خنديد و بعد به فكر فرو رفت. دختر پيشنهاد جالبي كرده بود او بايد صنعتي مي آموخت. او مدتهاي مديدي فكر كرد سپس شروع به ياد گرفتن بافتن قالي كرد. او در عرض مدت كوتاهي بافتن قالي را ياد گرفت. او قالي كوچكي بافت وپشت آن اسمش را نوشت و براي دختر چوپان فرستاد. 📌دختر چوپان كه پشتكار شاه عباس را ديد و متوجه شد كه او به خاطر عشق او قالي بافي را ياد گرفته است به خواستگاران شاه پاسخ مثبت داد و زن شاه شد. شاه از ازدواج با دختر خوشحال شد و در مواقعي كه از كارهاي سلطنت خسته مي شد به بافتن قالي مشغول مي شد. همانطور كه در ابتداي قصه گفتيم شاه با لباس مبدل در شهر مي گشت و از وضعيت رعاياي خود مستقيم خبر مي گرفت. او يك روز در شهر مشغول گشت و گذار بود كه به دكان قصابي رسيد ديد كه قصاب گوشت را بسيار ارزان تر از جاهاي ديگر مي فروشد او از ارزان فروشي قصاب تعجب كرد و با خود گفت كه... ✍ادامه دارد... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
🌸بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ🌸 💢يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُونُوا خَيْرًا مِنْهُمْ وَلَا نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَىٰ أَنْ يَكُنَّ خَيْرًا مِنْهُنَّ ۖ وَلَا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَلَا تَنَابَزُوا بِالْأَلْقَابِ ۖ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمَانِ ۚ وَمَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ 🚨ای اهل ایمان! نباید گروهی گروه دیگر را مسخره کنند، شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، 📌و نباید زنانی زنان دیگر را [مسخره کنند] شاید مسخره شده ها از مسخره کنندگان بهتر باشند، و از یکدیگر عیب جویی نکنید 📌و با لقب های زشت و ناپسند یکدیگر را صدا نزنید؛ بد نشانه و علامتی است اینکه انسانی را پس از ایمان آوردنش به لقب زشت علامت گذاری کنند. 📌و کسانی که [از این امور ناهنجار و زشت] توبه نکنند، خود ستمکارند. 📖سوره مبارکه حجرات آیه ۱۱ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚ماجرای بهشت شداد در قرآن 📌قسمت‌ اولماجرای بهشت شدّاد بعضی در ذیل آیه 6 تا 8 سوره فجر ماجرای بهشت شدّاد و هلاكت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل كرده‌اند. در این آیات چنین می‌خوانیم : «اَ لَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ إِرَمَ ذاتِ الْعِمادِ الَّتِی لَمْ یخْلَقْ مِثْلُها فِی الْبِلادِ؛ آیا ندیدی پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ با آن شهر اِرَم و باعظمت عاد چه نمود؟ همان شهری كه مانندش در شهرها آفریده نشده.» روایت شده : عاد كه حضرت هود ـ علیه‌السلام‌ـ مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام «شدّاد» و «شدید» داشت، عاد از دنیا رفت، شدّاد و شدید با قلدری جمعی را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، 📌و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، ‌شدید از دنیا رفت، و شدّاد تنها شاه بی‌رقیب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت (هود ـ علیه السلام ـ او را به خداپرستی دعوت كرد، و به او فرمود: «اگر به سوی خدا آیی، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هود ـ علیه السلام ـ بخشی از اوصاف بهشت خدا را برای او توصیف نمود. شدّاد گفت اینكه چیزی نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پیروی هود ـ علیه السلام ـ باز داشت). او تصمیم گرفت از روی غرور، بهشتی بسازد تا با خدای بزرگ جهان عرض اندام كند، 📌شهر اِرَم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشكرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستی می‌كردند و آنها را به كار مجبور می‌ساختند. شدّاد برای پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، ‌و آنها آنچه داشتند فرستادند. آن قهرمانان مدت طولانی به بهشت سازی مشغول شدند، تا این كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعی، حصار (قلعه و دژ) محكمی ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنا نهادند، سپس به شدّاد گزارش دادند كه با وزیران و لشكرش برای افتتاح شهر بهشت وارد گردد. 📌شدّاد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلی به سوی آن شهر (كه در جزیره العرب، بین یمن و حجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز یك شبانه روز وقت می‌خواست كه به آن شهر برسند،‌ ناگاه صاعقه‌ای همراه با صدای كوبنده و بلندی از سوی آسمان به سوی آنها آمد و همه آنها را به سختی بر زمین كوبید،همه آنها متلاشی شده و به هلاكت رسیدند.[1] دلسوزی عزرائیل برای شدّاد روزی رسول خدا ـ علیه‌السلام‌ ـ نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ از او پرسید: «ای برادر! چندین هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسانها هستی، 📌آیا در هنگام جان كندن آنها دلت برای كسی رحم آمد؟» عزرائیل گفت : در این مدت دلم برای دو نفر سوخت: روزی دریا طوفانی شد و امواج سهمگین دریا یك كشتی را در هم شكست، همه سرنشینان كشتی غرق شدند،‌تنها یك زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته كشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره‌ای افكند، در این میان فرزند پسری از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم، دلم به حال آن پسر سوخت.هنگامی كه شدّاد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بی‌نظیر خود پرداخت، و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد، و خروارها طلا و گوهرهای دیگر برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تكمیل شد[2] 📌ادامه‌دارد... به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚ماجرای بهشت شداد در قرآن 📌قسمت دوموقتی كه خواست از آن دیدار كند، همین كه خواست از اسب پیاده شود و پای راست از ركاب بر زمین نهاد، هنوز پای چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوی خدا آمد كه جان او را قبض كنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و ركاب اسب گیر كرد و مرد. دلم به حال او سوخت از این رو كه او عمری را به امید دیدار بهشتی كه ساخته بود به سر برد. سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، 📌‌اسیر مرگ شد. در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ رسید و گفت: «ای محمد! خدایت سلام می‌رساند و می‌فرماید : به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شدّاد بن عاد بود، او را از دریای بیكران به لطف خود گرفتیم، بی‌مادر تربیت كردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال كفران نعمت كرد، و خودبینی و تكبر نمود،‌ و پرچم مخالفت با ما برافراشت. 📌سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت،تا جهانیان بدانند كه ما به كافران مهلت می‌دهیم ولی آنها را رها نمی‌كنیم، چنان كه در قرآن می‌فرماید: «إِنَّما نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ؛ ما به آنها مهلت می‌دهیم تنها برای این كه بر گناهان خود بیفزایند، و برای آنها عذاب خوار كننده‌ای آماده شده است.»[3] 📌پایان 📚[1] . مجمع البیان، ج 1، ص 486 و 487. 🔻[2] . اوصاف این بهشت بسیار پر زرق و برق در شهر اِرَم، در كتاب مجمع البیان، ج 10، ص 486 و 487 آمده است. 🔻[3] . آل عمران، آیه 178 📚جوامع الحكایات / محمد عوفی به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🍃✨⚡🍃✨⚡🍃✨ ✍هرصبح دلخوش سلامی هستیم که جوابش واجب است. 🤚✨اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، 🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، 🤚اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، 🤚✨اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . 🤚 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، 🤚✨ اَلسَّلامُ عَِلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
3.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍یک جوری موهاتو پرپشت میکنه که همه فکر کنن کلاه گیس گذاشتی خودم وقتی تو آینه نگاه کردم باورم نمیشد که موهای خودمه❗️ 🔹نه کاشت نه داروهای گرون قیمت و موقتی.... 🔸فقط یه راهکار ساده و بدون دردسر اگر تا آخر ویدیو رو ببینی شگفت زده میشی لینک زیر رو فراموش نکنی اصل کاری اینجاست👇 bam30.com/ads/landings/16f48-34ccd bam30.com/ads/landings/16f48-34ccd 🍁تخفیف ویژه ۶۴٪ پاییز🍁 فرصتش محدوده؛ ازش جا نمونی ✨
هدایت شده از داستانهای آموزنده
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی.mp3
زمان: حجم: 3.06M
🛑 صلوات ضراب اصفهانی 💠اگر از هر عملی در عصر جمعه غافل شدیم از صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی غافل نشویم. 🌾 صلواتی در جهت دفع بلا و مصیبت در عصر روز جمعه بخوانیم به یاد مولای غریبمان به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande
📚داستانهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله : نجات جوان با رضایت مادر ✍مرحوم شيخ مفيد، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حکايت نمايد: روزي به رسول گرامي اسلام صلّي اللّه عليه و آله، خبر دادند که فلان جوان مسلمان، مدّتي است در سکرات مرگ و جان دادن به سر مي برد و نمي ميرد. چون حضرت رسول بر بالين آن جوان حضور يافت، فرمود: بگو «لا إ لهَ إ لاّ اللّه»؛ ولي مثل اين که زبان جوان قفل شده باشد و نمي توانست حرکت دهد، حضرت چند بار تکرار نمود و جوان بر گفتن کلمه طيّبه «لا إلهَ إلاّ اللّه» قادر نبود. 🔻زني در کنار بستر جوان مشغول پرستاري از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آيا اين جوان مادر دارد؟ پاسخ داد: بلي، من مادر او هستم. حضرت فرمود: آيا از فرزندت ناراحت و ناراضي مي باشي؟ گفت : آري، مدّت پنج سال که است با او سخن نگفته ام. حضرت پيشنهاد داد: از فرزندت راضي شو. عرض کرد: به احترام شما از او راضي شدم و خداوند نيز از او راضي باشد. سپس حضرت به جوان فرمود: 🔻بگو «لا إلهَ إلاّ اللّه»، در اين موقع آن جوان سريع کلمه طيّبه را بر زبان خود جاري کرد. بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت کن، اکنون چه مي بيني؟ عرض کرد : مردي سياه چهره با لباس هاي کثيف و بدبو همين الان در کنارم مي باشد و سخت گلوي مرا مي فشارد. حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله، اظهار نمود : بگو : «يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْکَثيرِ، إقبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ، وَاعْفُ عنّيِ الْکَثيرَ، إنّکَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحيم». 🔻اي کسي که عمل ناچيز را پذيرا هستي، و از خطاهاي بسيار در مي گذري، کمترين عمل مرا بپذير و گناهان بسيارم را به بخشاي؛ همانا که تو آمرزنده و مهربان هستي، وقتي جوان اين دعا را خواند، حضرت فرمود : اکنون چه مي بيني؟ گفت : مردي خوش چهره و سفيد روي و خوش بو با بهترين لباس، در کنارم آمد و با ورود او، آن شخص سياه چهره رفت. حضرت فرمود : بار ديگر آن جملات را بخوان، وقتي تکرار کرد. و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر برکت پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله، نجات يافت و سعادتمند گرديد.(❶) (❶)بحارالانوار، ح92 ،ص 342 به نقل از امالی شیخ مفید، ج1،ص 63. 📚منبع: آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد دوم. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande